صد و یازده
خب هنوز هم که هنوز است اوضاع همان است
منتها من واقعا کاری نمیکنم
البته اول ماجرا کمی دست و پای مذبوحانه زدم اما بعد بیخیال شدم
یک میل کج و کوله توی چوب گردو دراوردم و امدم خانه
تا لباس هایم را بشویم و شیت های طرحم را ببندم
اما از ان موقع فقط نشستم و تمام گوشیم را بالا و پایین میکنم و توی ذهنم جدا دعواست
به سم پیام دادم که ادرس جدید را میداند یا نه که گفت برنامه ام عوض شده و نمی ایم و ببخشید
یاد صبح افتادم که به ساج گفتم عوضی ام که اینطور می گویم
بعد به شیما فکرکردم که باید روزی پیام بدهم برای هماهنگی تعیین سطح
به مردی که توی ایستگاه کنارم نشسته بود و باعث میشد تپش قلبم را از روی مانتو ببینم و به اینکه چقدر حالم را بد کرد فکر کردم
به سوزش انگشت وسط دست چپم که خرده چوب زخمش کرد
به "دیگری" فکرکردم
بعد به خودم نهیب زدم که بس کن
و هیچوقت به "خودم" گوش نمیکنم