گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

صد و پنجاه

يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۵۹ ب.ظ

من تا الان مستی را تجربه نکرده ام اما قبلا گفته ام که خستگی با روان آدم چه میکند، اینطور نیست؟

حالا حس میکنم مستی از سرم پریده و به این فکر میکنم حرفی که زده ام را چطور جمع و جور کنم و البته که به هیچ جوابی نمیرسم

گاهی به داشتن قدرت اختیار شک میکنم 

فکرمیکنم این هم بازی کائنات یا خداوند یا هرکس و چیز دیگری است_من هیچوقت درمورد این چیزها مطمئن نبوده ام_ که میخواهد تو دست و پایت را بزنی و اسمش را بگذاری تلاش و بعد تمام هرچیزی را که داشته ای از تو بگیرد و فرو افتادنت را به تماشا بنشیند 

به این فکرمیکنم چقدر خوب میشد زمان هایی که از دلتنگی و دوری برای هرکس و هرجایی بغض میکردم و "خواستن" ان فرد یا مکان را درون قلبم حس میکردم

حالا اما در عین اینکه "دوست داشتن" را حس میکنم از درک "خواستن" عاجزم 

تنها در خانه کوچکم نشسته ام، مامان نیست، ساج هم نیست

از اخرین باری که میم و گیسو را دیده ام فکرمیکنم خیلی گذشته 

اما اصلا حس بدی ندارم ولی از این "حس بد نداشتن" عمیقا ترسیده و غمگینم 

حس میکنم مرده ام، در شهر راه میروم و بلیت کارتم را شارژ میکنم

مرده ام و با انسان ها معاشرت میکنم 

مرده ام و به بچه های کوچک توی خیابان لبخند میزنم بدون اینکه کش آمدن لب هایم را حس کنم

مرده ام و اهنگ های تندم قدم هایم را تندتر میکنند

مرده ام و رویاهایم اشک به چشمانم مینشاند 

همه چیز را از پشت یک پرده مه آلود میبینم و صداها را از زیر لایه سنگینی از آب

همینقدر گنگ و عصبی کننده اما قسمت ترسناکش اینجاست که عمیقا آرامم

۹۸/۰۴/۲۳
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی