گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

هرسال یک ساعت کنارمن باش

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۲۱ ب.ظ

مگر چند روز در سال ممکن است ما بخواهیم برویم خانه دایی و مامان توی آینه اتاقم به خودش نگاه کند و بگوید من با این وضع بیام

و آنوقت بخوابد روی تختم تا ابروهای نوک زده اش را با منقاش بکنم

برایش از فرهاد بگذارم و دلش نخواهد

فریدون بگذارم و نخواهد

هم بغض بشوم با آذر و بگویم: بر سنگ گور من بنویسید یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد

و آه بکشد

برایش شازده کوچولو را بگذارم و حرف نزنم که بخاطر فاصله کممان نفسش بگیرد و برای من بگوید جز علی _برادرش_ هیچکس را عاشقانه دوست نداشته

بگوید بعداز علی دوستش مجید را خیلی میخواسته آن هم بعد از شهادتش 

آنقدر بگوید و بگوید این حرف های هزار باره ها تا دلش خالی شود

چایی سردشده اش را با کیک یزدی بخورد و بگوید خیلی خوش میگذرد داستان گوش کردن

چند روز در سال میشود اینقدر بی هیاهو کنار هم باشیم 

بخدا که به تعداد انگشت های دست هم نمی رسد

به همین اندازه که مطمئنم به تعداد انگشت های دست نمیرسد این روزهای بی تنش مطمئنم که بعدها برای همین 1ساعت، ساعت ها گریه میکنم 


۹۴/۱۰/۲۹
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی