پانزده «بازگشت به روتین»
نهایت ساج هم امد
هرسه دوش گرفتیم و کارهای شنبه را انجام دادیم
ساج خریدهایش را به ما نشان داد و شقایق با دوست هایش رفت و شب افسرده برگشت
میدانی؟ ما هیچوقت هیچ کس را مجبور نمیکنیم از چیزهایی که ناراحتش کره حرف بزند اما همیشه گوش شنوای خوبی هستیم
در این مورد از خودم مطمئنم
شقایق که نبود ساج سرش را گذاشت روی پایم و حرف زد
این کار را شقایق هم زیاد انجام میدهد و من بااینکه پایم به گزگز می افتد اما اژ ته دل خوشم می اید
اینکه یک نفر روی پایم بخوابد و حرف بزند
ساج باز دلتنگ مادر جانش بود و کلی از جای خالیش گفت
از اینکه خاله و زندایی هایش اصلا به بابابزرگش نمیرسند و مامانش هم چون شاغل است وقت نمیکند دائم به او سربزند برای همین میخواهند برایش زن بگیرند
همین الان هم آمد سرش را گذاشت روی پایم :))
همه چیز اماده است تا از صبح فردا زندگی را سر بگیریم
بریم سر کلاس
بیاییم
غر بزنیم و متفق القول باشیم که هم کلاسی هایمان موجودات دهشتناکی هستند
درد دل کنیم
کارهایمان را انجام بدهیم و درمورد بمباران وحشیانه سوریه صحبت کنیم
کتاب بخوانم و شقایق بگوید اهنگ های ترکی ات را بگذار این فارسی ها به تو نمی ایند
درمورد اینکه فردا چه بپوشیم صحبت کنیم و ساج مدام بگوید این لباس چاقم میکند
میدانی؟
زندگی روتین خسته کننده است اما جذاب است
من واقعا دیگر تحمل نوسانات را ندارم
خیلی زود است برای این حرف اما واقعا ندارم