شانزده
میخواستم عملیات تنهایی سینما رفتن را شروع کنم
نشد
نخواستم که بشود و از حالا تا وقتی که معلوم نیست مدام برایش بهانه های کاملا عقلانی می اورم
خوابم بهم ریخته و نزدیک بیس چار ساعت است که درحالت استندبای هستم و این سردردم را بیشتر کرده
امروز با ساج درمورد پ حرف زدیم
پ یک دختر خیلی خاص است، من اصلا از او خوشم نمیاید
کلا اینجور است
ساج همیشه به همه درموردش میگوید و میگوید که شما اگر پ را بشناسید میفهمید خیلی دختر خوبی است
ساج گفت من عذاب وجدان دارم و من گفتم دکتر و پ هردو میدانند دارند چکار میکنند و هراتفاقی بیفتد مسئولیتش به عهده خودشان است
گفتم اگر اعتمادی میخواهد اینطور از بین برود همان بهتر که برود
رابطه ای که بخواهد اینطور خراب شود همان بهتر که اصلا وجود نداشته باشد
گفتم من هم حس خوبی ندارم وقتی کسی به دوست های نزدیکم نزدیک میشود
و گفت او خودش میخواهد
میدانی؟
ساج اکثرمواقع خیلی راست میگوید
راست گفتن همیشه دردناک است