گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

بیست و دو

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۲۳ ق.ظ

گفت این ترم اسکیس نداری؟

گفتم چرا ولی نمیدم تو بکشی، میخوام شرافتمندانه نمره بگیرم 

خندیدم و‌سر زدم‌ به برنج سحری

مامان بزرگ میگفت بیشتر از نیم ساعت دم بکشد قندش میرود بالا و هی میرود بالا

سر نیم ساعتش زیربرنج را خاموش کردم

گفت غلط کردی من میکشم که معدلت بره بالا اپلای بگیری بری



نشستم سر سمفونی مردگان

دلم مرگ خواست و نخواست

به ص.ص باید بگویم که یک سریال ابگوشتی عامه پسند جدید داشته باشد بعد از هرموومان چند قسمتش را ببیند بلکه از افسردگی بلا ملا سرخودش نیاورد

گفت دیروز چطور بود؟

گفتم مزخرف اسپر بامعشوقه کوفتی‌اش دعوا کرد و توی کافه با صدای بلند زار زار گریه کرد و گفت دیگر تحمل ندارد

گفتم چقدر که برای اسپر حرف زدم و گفتم این زندگی نشد 

و او گفت میدانم اما دوستش دارم

این حرف را از زهره و‌سارا و هزارتا دختر دیگر هم شنیده بودم

عادی بود

ادامه ندادم و کل راه را خوابیدم

گفت خب تقریبا همه دختر ها همینطورند، تو زیادی منطقی هستی برای هرچیزی

این را ص.ص و هزارو یک نفر دیگرهم گفته بودند

و من به این فکرمیکردم که لاک ناخن هایم را پاک کنم

از فردا میخواهم همه چیز را خوب ببینم 

نمیخواهم از مرگ به اندازه مرگ بترسم


۹۶/۰۳/۰۶
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی