گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

بیست و سه

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۳ ق.ظ

ناتور را که به مریم دادم

هوس کردم دوباره بخوانمش

و شروع کردم 

چقدر همه چیز با بار اول که خواندم متفاوت بود 

و حتی با بار دوم 

چقدر زیاد

همیشه وقتی از یک جمله خوشم می اید استوریش میکنم

صباش گفت من خواندم تمام شد تو که زودتر شروع کرده بودی

تمام منظورش این بود که چقدر درکتاب خواندن کندی 

 گفتم برای بار چندم میخوانم و اصلا تصمیم ندارم سریع تا اخر پیش بروم

گفت همان روز که نامش را پرسیدم خواندم

گفتم چطور بود؟

گفت بد نبووود 

همینطور که نوشتم با سه تا «و» و انوقت بود که دلم خواست صباش را بزنم

صباش دوستِ کاریِ ساج است 

که باهم کمپین رژ نزدن راه انداختند و ما یک شب توی خیابان دیدیمشان و کلی ذوق همدیگر را کردند

اینکه میخواستم صباش را بزنم اصلا ربطی به گفت وگوی کوتاه احمقانه و البته صادقانه‌‌مان نداشت کلا این روزها اینطورم

گفته بودم این نفرت فراگیر در وجودم یک روزی کار دستم میدهد

خوب شد ترم تمام شد وگرنه جنایتی که قراراست مرتکب شوم درون محیط مقدس دانشگاه رخ میداد و این اصلا برای بقیه دانشجویان خوب نیست

منظورم این است که واقعا برای روحیه‌شان خوب نیست

خوب شد ترم تمام شد

۹۶/۰۳/۱۰
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی