سی و شش
شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۵۸ ق.ظ
خورخه لوییس بورخس در جایی میگوید: در پس ان جدایی معمولی
جدایی ابدی نهفته بود
جالب نیست؟
به محض اینکه این جمله را خواندم تصویر اسپر و معشوقه اش در ته کوچه سرسبز محل زندگیم جلوی چشمم امد
دست هایشان که بالا امده بود برای خداحافظی و لبخند
شاید تو به من حق بدهی
فرض را بر این میگذارم و میگویم که باز توی دانشگاه اشکم در امد
دقیقا بعد از خواندن ان جمله از خورخه لوییس بورخس و بعد از دیدن ان تصاویر پشت پیشانی ام
یگانه گفت حالم ازت بهم میخوره و از پیشم رفت
صاد گوشیم را گرفت و صفحه را بالا پایین کرد
شاید هم نکرد
یادم نیست
به هرحال اخرین پست صفحه سم را دیدم و ان عکس کذایی سیاه و سفید را که به شدت لرزیده و هر سه نفرمان به طرز احمقانه ای از ته دل میخندیم
و چقدر خندیدیم ان روز
«همین الان به ذهنم رسید که احتمالا اسپر قاب عکسی که روز اخر دیدارمان به عنوان هدیه بهش داده ام را زیر تختش انداخته یا ته کمدش وشیشه اش شکسته و اگر نمی اندازدش توی سطل بخاطر تمام روزهای گذشته است، شاید»
به هرحال شدت گرفتم و صدایی مردد بین گفتن و نگفتن بالاخره گفت: چقدر خوب میخندید توی این عکس
و یادم امد که همان روز گرم و حال بهم زن سر ظهر وقتی یک کولی فالگیر نزدیک 60هزارتومان سرکیسه ام کرده بود با دیدن این عکس همین را گفتم
جوری سردم بود که انگار قرارنیست هیچوقت گرم شوم
صدای بس کن گریه نکن از تمام روزها توی سرم بود
و تمام سعی ام هم همین بود
یگانه کنار حوض شاه نشین گفت: ببخشید که گفتم حالم ازت بهم میخوره
حس کردم دیگر دلم نمیخواهد بین دوستانم باشد، واقعا میگویم
به هرحال صدایم را توی گلو صاف کردم و گفتم: مهم نیست
جوری گفتم انگار واقعا مهم نبوده از اول
گفتم مهم نیست، خیلی وقته خودمم همین حسو دارم نسبت به خودم، بیخیال
۹۶/۰۸/۲۰