گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

سی و هشت

جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۸ ب.ظ

همین الان که داشتم کمبود های البوم طراحی ام را کامل میکردم 

یک لحظه به خودم امدم و دیدم چقدر اما چقدر دلم برای اتاقم تنگ شده بود

چقدر ارامش اینجا جا گذاشته ام و کوچ کرده ام به ان خانه انتهای بن بست محمدی 

چقدر یادداشت و کتاب هایم هنوز بعد از یک سال و اندی پخش زمین هستند و من چقدر لذت میبرم از خواندن دوباره شان 

چقدر ان یک سال همه چیز را از من گرفت و چقدر ان چیزی که داد کم و کوچک بود 

چقدر از دست دادن برایم راحت شده

چقدر راحت ادامه میدهم و چقدر دیگر قبل از خواب رویایی برایم باقی نمانده تا با فکرکردن به ان بخوابم

چقدر ارامش جا گذاشته ام در این کنج دنج دنیا که با سند به نامم است

این حریم امن خصوصی که تمام من را در خود جا داده و منی دیگر نیست تا این تمامِ ناتمام را گرد گیری کند و دستی به سر و رویش بکشد بلکم زیر این همه نبودن من کمر خم نکند

نریزد

که من چقدر میترسم این روزها از زیرش

کم نریخته ام و کم ریخته شدن ندیدم اما این روزها عجیب میترسم 

انگار یک حادثه جدید از فراسوی کائنات امده و رسیده به ما 

عجیب و وهمناک است و انگار بعد از رخ دادنش هیچ چیز به حالت قبلی بازنمیگردد 

البته که باز نمیگردد 

ذاتا کی بازگشته؟ اما این بار خیلی ترسناک است 

شاید این همان تاثیری است که ما از شرایط حاکم برجامعه میگیریم 

شاید این همان عذاب همیشگی است که باید بکشیم و این بار دست از جسم ناتوانمان کشیده و تمام توان خود را روی روان بیچاره مان گذاشته 

محیط فراتر از تصور روح مارا تسخیر میکند 

و فراتر از تصور ارامش میبخشد 

این اسارت توام با لذتِ ارامش همان دلبستگی است؟ 

۹۶/۰۸/۲۶
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی