گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

هفتاد و هفت

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۴۶ ق.ظ

امروز اسمون خیلی قشنگ بود

مثل هر روز دیگه ای 

منتها چیزی که جذاب ترش میکرد نوری بود که ابرا تیکه تیکه اش کرده بودن و یه تیکه اش شده بود صد تا تیکه

بعد اونوقت از اینور که نگاه میکردی یه ابر میدیدی که پیامبر شده و اینا

به هرحال گوشیمو در اوردم و سعی کردم یه عکسی بگیرم که سیم برق و ساختمونای دو طرف کوچه نیفتن تو کادرم 

سوگند تو گوشم جیغ جیغ میکرد

یه پیرمردی با دوچرخه از کنارم رد شد و گفت از ابرا عکس میگرفتی

جوابشو با سر دادم

لبخند که زد منم زدم

خیلی روی خودم کار کردم سر همچین چیزی

 _هفته پیش که رفته بودیم متن یکی از دوستام بهم گفت توخیلی روابط اجتماعیت خوبه، ببین اون دیگه چقدر داغون تر از منه_ 

بهم گفت بیا از این "زاویه" بگیر که نور پشت ابرا باشه و اینا

دوباره لبخند زد و منم رفتم کنارش تا از اون "زاویه"ای که گفته بود عکس بگیرم 

بعد رفت

بعد حس کردم چقدر گاهی، غریبه ها میتونن خوب باشن


پ.ن در واقع کلی بهش فکرکردم و کلمه هاشو چیدم ولی الان که خواستم بنویسمش هیچی یادم نیست جز اینکه به خودم گفتم اینو تو پی نوشت میگم

میبینی؟ خیلی گیج شدم و نمیدونم چرا



۹۷/۰۲/۲۶
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی