گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

صد و چهل و نه

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۹ ق.ظ

مامان میگوید چرا خوابم نمیگیرد 

و من به این فکر میکنم که کدام کتابم را برای قبل از خواب پیشنهاد بدهم با اینکه میدانم از کتاب هایی که میخوانم خوشش نمی اید

کلی فکر میکنم تا اسم کتابی که درباره زندگی ملاصدرا بود را به یاد بیاورم میگویم: مردی در تبعید ابدی را تمام کردی؟

میگوید نه

میگویم دوستش نداشتی

میگوید معرکه است، نمیخواهم تمامش کنم، حالم را خوب میکند، هر از چند گاهی صفحه ای از ان را میخوانم

با خود فکر میکنم این ویژگی ام به مامان رفته، من هم نمیخواهم کتاب مورد علاقه ام تمام شود میخواهم خودم را در بهترین لحظات داستان نگه دارم و هرموقع ناراحتم به خوشی ها و عاشقی های شخصیت های داستان محبوبم فکر کنم

به رقص دو نفره هولدن و خواهرش

به نامه های النی و مارال


۹۸/۰۴/۱۴
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی