گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

صد و هفتاد و یک- قرنطینه

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۰۰ ق.ظ

انگار اینجا هم در قرنطینه بوده

به هرحال بعد از نزدیک 60روز رفتم تا حلما را ببینم

انقدر دلم تنگ شده بود که بیماری و این ها نمیتوانست کنترلم کند 

با دستکش و ماسک و اسنپ از در خانه به در خانه شان رفتم 

وقتی با ذوق به طرفم دوید با صدای بلند به جای سلام گفتم:وایسا 

و جای سلام گفت:کاش کرونا نبود میتونستیم همدیگه رو بغل کنیم

تو شاید ندانی اما بگذار بگویم حلما با قد 1متری اش انگیزه زندگی من است 

دست هایم را ضدعفونی کردم، لباس هایم را عوض کردم و بی طاقت در آغوشش کشیدم

کارم منطقی نبود اما باور کن تو هم اگر لب های اویزان و چشم های غمگینش را میدیدی بی منطق میشدی 

موقع برگشتن خواست بیاید پیشم، گفتم باید از مادرت اجازه بدهی 

اجازه نداد و گفت: بذارید وقتی این بیماری رفت

بغض کرد و بغضش اشک شد و رفت توی اتاقش 

گردن کج کردم و کلی نازش را کشیدم، گفتم: مامان بخاطر خودت میگه، وقتی بیماری تمام شد بیا پیشم بمون، دوباره میریم پارک

و بغض صدایش را لرزاند وقتی گفت: این بیماری هیچوقت نمیره

انگار بند دل من بود که با هق هقش پاره میشد

لعنت به این موجود نانومتری که اینطور پاره جانم بخاطرش گریه نیفتد و من از مامان دور نمانم

دارم به تمام زمانی که برای با هم بودن از دست میدهیم فکرمیکنم 

هرروز

و دلهره این فکر امانم را بریده

۹۹/۰۱/۲۷
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی