گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

هنوز "نمیدونم"

هنوز نمینویسم

نمیتونم بنویسم

هنوز معلقم تو هوا 

تو فضا

فقط پشت سرهم کتاب میخونم و فیلم میبینم بلکم کلمات یادم بیاد

ترکیب ها به ذهنم برگردن

یادم نمیاد

برنمیگردن

کی اونایی که رفتن برگشتن؟

برگشتن؟

کی مثل قبل برگشتن؟

آدما چیکار میکنن با رابطه های نصفه نیمه و به جایی نرسیدشون؟

عوضش میکنن؟

بیخیالش میشن؟

به روی خودشون نمیارن؟

این آخری بزدلانه ترین کاره

من این کارو کردم که میگم بزدلانه اس، اونقدر به روی خودم نیاوردم که دیگه نشد کاریش کرد

یعنی یجوری شد که افتادم تو این "نمیدونم" به این بزرگی

خودمو، فکرامو، خاطره هامو، جمع کردم و راه رفتم

جمع کردم وسوار اتوبوس شدم

جمع کردم و رفتم رشت

توی رشت پخششون کردم وسط میدون شهرداری 

خودمو، فکرامو، خاطره هامو میگم

پخش کردم وسط و نگاهشون کردم

نگاهشون کردم که یه چیزی دستگیرم بشه

اونقدر گرم بود که فقط میتونستم به هوا و سنگینی نفسم فکرکنم

فکرکن

این همه راه، با اون همه مشغله

با اون همه "نمیدونم" 

تازه چقدر که سنگینه لعنتی

با این همه بدبختی راه به این دوری رفتم که "نمیدونم"تر از قبل برگردم

برگردم و خودمو، فکرامو، خاطره هامو بچینم گوشه دیواری که مال خودمه

منتظر بمونم ببینم کسی میاد منو از این باتلاق بکشه بیرون یانه؟

خودم دیگه خسته شدم

فکرم توان ادامه دادن نداره

مغزم زق میزنه از بس خودشو کوبید به در دیوار فکرم و به هیچ جا نرسید

اونقدر نرسید که خونریزی کرد و بعد اون خونریزی دریچه امیدش رو هم پوشوند

۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۷
at :)