گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

صد و هفتاد و نه

شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۱ ب.ظ

روزهاست که اینجا نشسته ام 

پایین تختم پشت میز نشسته ام و وانمود میکنم در حال اماده شدن برای کنکورم 

و برای اینکه "وانمود کردن" یادم بیاید چند دقیقه فکرکردم

من از درون تحلیل رفته ام، در حال نابود شدنم و نابود نمیشوم

اگر میخواست اتفاقی بیفتد تا الان افتاده بود

فقط من خسته ام از خانه ماندن و فقط خوابیدن

همه چیز _مطلقا همه چیز_ به نظرم پوچ و بی معنی می اید

کتاب های غیردرسی ام در قفسه کوچکی کنار دیوارند و رنگ جلدشان باعث میشود کمی زنده به نظر برسم

کتاب های درسی ام باز و بسته میشوند

بین سایت های مهاجرتی و خرید ارز دیجیتال در رفت و امدم و باز هیچ انگیزه ای ندارم

دکتر گفت تا 10روز آینده انگیزه هایت دوباره بیدار میشوند و من از آن روز مرده ترم 

به یک خواب بدون بازگشت نیاز دارم

یک رویای عمیق 

من شادی و لبخند و کلمه را فراموش کرده ام 

هرجور حساب میکنم به درد زندگی کردن در این لجنزار نمیخورم

 

۹۹/۱۲/۲۳
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی