گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

هوا این روزها گرم ترین روزهای خود را میگذراند و این موضوع رخوت وجودی ام را تشدید میکند

کاراموزی عملا به یک فرایند فرساینده تبدیل شده

بخاطر همین مسئله تنها کاری که انجام میدادم و ابدا کار کاذبی نبود به مشکل خورده و حالا من اینجا یک غریبه ام 

"فرار از اردوگاه 14" را تقریبا تمام کردم و عملا در این روزها افسردگی را حس میکنم 

به میم گفتم هیچ چیز خوشحالم نمیکند و کارهایی که انجام دادنش حالم را خوب میکرد دیگر به هیچ دردی نمیخورد

دلم برای ادم ها تنگ نمیشود و این ترسناک ترین قسمت ماجراست 

سردرگمیِ امروز و فردا هم که هرروز بیشتر از قبل خودش را نمایان میکند 

من عملا نسبت به خود، دنیا و اطرافیانم منفعل و بدون هیچ واکنش خاصی هستم و این دوستان نزدیکم را ازرده میکند

خب، اگر قبل از این بود کلی حرف میزدم و سعی میکردم ناراحتیشان را برطرف کنم اما الان هرچه فکر میکنم کلمه مناسبی برای عذرخواهی پیدا نمیکنم پس بدون هیچ حرفی فقط نگاه میکنم که چطور عصبانی اند و چطور عصبانیتشان را خالی میکنند و میروند

من واقعا بی تجربه و نابلدم برای زندگی کردن 

۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۵۷
at :)