گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

ناتور را که به مریم دادم

هوس کردم دوباره بخوانمش

و شروع کردم 

چقدر همه چیز با بار اول که خواندم متفاوت بود 

و حتی با بار دوم 

چقدر زیاد

همیشه وقتی از یک جمله خوشم می اید استوریش میکنم

صباش گفت من خواندم تمام شد تو که زودتر شروع کرده بودی

تمام منظورش این بود که چقدر درکتاب خواندن کندی 

 گفتم برای بار چندم میخوانم و اصلا تصمیم ندارم سریع تا اخر پیش بروم

گفت همان روز که نامش را پرسیدم خواندم

گفتم چطور بود؟

گفت بد نبووود 

همینطور که نوشتم با سه تا «و» و انوقت بود که دلم خواست صباش را بزنم

صباش دوستِ کاریِ ساج است 

که باهم کمپین رژ نزدن راه انداختند و ما یک شب توی خیابان دیدیمشان و کلی ذوق همدیگر را کردند

اینکه میخواستم صباش را بزنم اصلا ربطی به گفت وگوی کوتاه احمقانه و البته صادقانه‌‌مان نداشت کلا این روزها اینطورم

گفته بودم این نفرت فراگیر در وجودم یک روزی کار دستم میدهد

خوب شد ترم تمام شد وگرنه جنایتی که قراراست مرتکب شوم درون محیط مقدس دانشگاه رخ میداد و این اصلا برای بقیه دانشجویان خوب نیست

منظورم این است که واقعا برای روحیه‌شان خوب نیست

خوب شد ترم تمام شد

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۰۶:۲۳
at :)

گفت این ترم اسکیس نداری؟

گفتم چرا ولی نمیدم تو بکشی، میخوام شرافتمندانه نمره بگیرم 

خندیدم و‌سر زدم‌ به برنج سحری

مامان بزرگ میگفت بیشتر از نیم ساعت دم بکشد قندش میرود بالا و هی میرود بالا

سر نیم ساعتش زیربرنج را خاموش کردم

گفت غلط کردی من میکشم که معدلت بره بالا اپلای بگیری بری



نشستم سر سمفونی مردگان

دلم مرگ خواست و نخواست

به ص.ص باید بگویم که یک سریال ابگوشتی عامه پسند جدید داشته باشد بعد از هرموومان چند قسمتش را ببیند بلکه از افسردگی بلا ملا سرخودش نیاورد

گفت دیروز چطور بود؟

گفتم مزخرف اسپر بامعشوقه کوفتی‌اش دعوا کرد و توی کافه با صدای بلند زار زار گریه کرد و گفت دیگر تحمل ندارد

گفتم چقدر که برای اسپر حرف زدم و گفتم این زندگی نشد 

و او گفت میدانم اما دوستش دارم

این حرف را از زهره و‌سارا و هزارتا دختر دیگر هم شنیده بودم

عادی بود

ادامه ندادم و کل راه را خوابیدم

گفت خب تقریبا همه دختر ها همینطورند، تو زیادی منطقی هستی برای هرچیزی

این را ص.ص و هزارو یک نفر دیگرهم گفته بودند

و من به این فکرمیکردم که لاک ناخن هایم را پاک کنم

از فردا میخواهم همه چیز را خوب ببینم 

نمیخواهم از مرگ به اندازه مرگ بترسم


۰ نظر ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۳
at :)