گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

میخواهم و نمیتوانم _نوشتن را_

این مرگ است؟

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۳۸
at :)

مامان بعد از خیلی وقت اینجاست

میتوانم نفس هایش را بشمارم 

 

 

 

پ.ن: این وابستگی خفه کننده به والدین مانع خیلی چیزهاست_ این یک غر خفه شده از طرف عاط بود_

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۱۸
at :)

دوشیزه لوسی توی صفحه 110 بالاخره به بچه ها گفت دقیقا موضوع چیه

ولی 110 صفحه یکم زیاد نیست؟

 

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۰۱
at :)

 

امشب بعد از کلی تقلا رفتم که کتاب جدیدی بخرم

سیم ورودی تلفن چیده شده_بدون دلیل و احتمالا غیرعمد_ پس اینترنت ندارم

فلت لپ تاپم خراب شده و صفحه اش مدام و هر لحظه تیره میشود پس نمیتوانم فیلم ببینم یا داستان کوچکی که عصر به ذهنم رسید را بنویسم 

پس تصمیم گرفتم سری به شهر کتاب بزنم و کتابی که "پدرام عزیز"  معرفی کرد را بخرم 

شهر کتابی که نزدیک خانه ام است تا قبل از این اصلا شبیه کتابفروشی نبود 

که اگر حتی یک بار سری به شهر کتابی زده باشی متوجه منظورم میشوی 

اما حالا طبقه پایین را پر از قفسه کرده بودند و تا سقف کتاب چیده بودند

غیر صمیمی و غریب بود 

به هرحال ان موقع شب نمیتوانستم بروم امادگاه 

گشتم دنبال "مرگ کسب و کار من است" 

رمان های ترجمه شده و تاریخ معاصر را تقریبا کامل گشتم

که میشد دو ردیف کامل از ان سالن بزرگ و بدترکیب 

پیدایش نکردم 

منتظر پسری شدم که راهنمای کتابفروشی است که البته فکرکنم جدیدا به تیم کتابفروشی ملحق شده 

بی صدا اسم کتاب را لب زدم 

جوری که پیدا بود کامل جای حروف را روی کیبورد حفظ نیست "مرگ" را سرچ کرد و بی صدا "نه" گفت 

"هرگز رهایم نکن" را بردم طبقه بالا و حساب کردم 

و اصلا چه اهمیتی دارد این حجم از دیتیل؟

صفحه 60 را نیمه رها کردم تا بنویسم: شدیدا دلتنگ مامان هستم 

و خب اگر این کتاب را نخوانده ای باید بگویم تا صفحه 60 هنوز هم در داستان سردرگمی و این سردرگمی کمی ترسناک است

به هرحال تو حتما اسمش را شنیده ای، میدانی؟ بخاطر نویسنده اش و این ها

بعد فکر کنم وقتی صفحه 24بودم تصمیم گرفتم لیست برنده های صلح نوبل را بخوانم

یک چیز عجیب اتفاق افتاد، ان تپش قلبی که درمورد به میم گفته بودم دیگر اتفاق نمی افتد، اتفاق افتاد

دقیقا وقتی داشتم اسم برنده و علتش را میخواندم 

بدون اینکه دقیقا بدانم شخصی که اسمش را میخوانم چه کسی است

خیلی عجیب نیست؟ 

یعنی خب بالاخره چند نفر در اغاز کتابی که با پول پس اندازشان خریده اند تصمیم میگیرند لیست برندگان صلح نوبل را سرچ کنند و بعد با خواندنش تپش قلب بگیرند؟_نه بخاطر دویدن یا مصرف بیشتر از یک فنجان نوشیدنی کافئین دار_

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۳۸
at :)