گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

اون نمیتونست گریه کنه و گفت: حس میکنم جای اون ادم توی قلبم خالیه!

گفت: من میگم، میخندم، میرقصم اما انگار اون قسمت از قلبم سوراخ شده

و من فکر کردم با این حساب قلب من سوراخ سوراخ شده 

یک ماهیچه از هم پاشیده ی اویزان 

اوه... واقعا رقت انگیز است 

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۸ ، ۰۱:۱۷
at :)

من تقریبا وارد 24سالگی شدم و هنوز نیاز دارم توی اغوش مامان بخوابم_گاهی_ بچگانه نیست؟

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۸ ، ۲۲:۴۴
at :)

دیشب یک تولد سورپرایز از طرف بچه های دبیرخانه داشتم

ادم هایی که فکرش را هم نمیکردم به خاطر من دور هم جمع بشوند_میتوانی حس کنی چقدر ممنونشان بودم؟_ همکار محترم_رفیق جان_ نبود و من این را پس ذهنم فرستادم 

ناراحت کننده بود اما خب این اتفاق افتاده و من کاری از دستم بر نمی اید

مسعود گفت:کسی که هر جا میرسد چهار زانو میزند، همین جور بمان، لطفا، همین جور خیلی خوبی 

امیر گفت: به شدت اسیب پذیر 

و مهدی گفت مرسی که اینقدر با شعوری 

به هرحال من برگشتم خانه و ساج نبود

راه رفتم تا باتری تلفنم پیغام بدهد و بعد برگشتم

ساج یک دریم کچر خیلی قشنگ برایم کادو خریده بود و باعث شد بالاخره اشکم بچکد

بعد مجبورم کرد با دکتر و دوست مشترکشان برویم شب گردی

اه... این واقعا خوب بود

و تا همین الان صحبت کردیم

از همه چیز و همه کس

و گفته ام که زندگی با ساج همینش اینقدر جذاب است؟ 

اخرین وعده غذایی که خوردم میشود پریشب

گرسنه ام و دلم هیچ نمیخواد

میخندم و شدیدا قدردان دوستانم هستم اما احساس شادی ام در لحظه پر میکشد

و بیشتر از قبل نمیدانم 

اه...  این ندانستن پیر روح و روانم را در اورده 

شاید فردا را دانشگاه نرفتم اصلا 

من وارد 24سالگی شدم و این عجیب است

حسش نمیکنم

ترسناک است از بی حاصلی

و من بیشتر از قبل نمیدانم

 

 

پی نوشت: خلاصه که جواب پیام های تبریک را ساعت 5.5 صبح 7مهر 98 دادم 

من چندمین نفری هستم که شب تولدش تا صبح بیدار است و جواب تبریک ها را 5.5 صبح میدهد؟ 

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۸ ، ۰۵:۱۵
at :)