گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

مگر چند روز در سال ممکن است ما بخواهیم برویم خانه دایی و مامان توی آینه اتاقم به خودش نگاه کند و بگوید من با این وضع بیام

و آنوقت بخوابد روی تختم تا ابروهای نوک زده اش را با منقاش بکنم

برایش از فرهاد بگذارم و دلش نخواهد

فریدون بگذارم و نخواهد

هم بغض بشوم با آذر و بگویم: بر سنگ گور من بنویسید یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد

و آه بکشد

برایش شازده کوچولو را بگذارم و حرف نزنم که بخاطر فاصله کممان نفسش بگیرد و برای من بگوید جز علی _برادرش_ هیچکس را عاشقانه دوست نداشته

بگوید بعداز علی دوستش مجید را خیلی میخواسته آن هم بعد از شهادتش 

آنقدر بگوید و بگوید این حرف های هزار باره ها تا دلش خالی شود

چایی سردشده اش را با کیک یزدی بخورد و بگوید خیلی خوش میگذرد داستان گوش کردن

چند روز در سال میشود اینقدر بی هیاهو کنار هم باشیم 

بخدا که به تعداد انگشت های دست هم نمی رسد

به همین اندازه که مطمئنم به تعداد انگشت های دست نمیرسد این روزهای بی تنش مطمئنم که بعدها برای همین 1ساعت، ساعت ها گریه میکنم 


۰ نظر ۲۹ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۱
at :)

اگر این خواب ها دست از سر من برمی داشتند چقدر خوب بود

من چه میدانم تعبیر خواب هایم چه میشود 

زنی که سال ها پیش مرا ترک کرده امشب در خوابم است 

حمام میرود با دست هایی که نصف پوستش رفته 

خانه اش را مرتب میکند و من فقط به پایش اشک میریختم بخاطر همه سال هایی که از غافل از او بودم 

تعبیرش خیلی واضح است نه؟

من خیلی بی معرفتم یا برای همه از این اتفاق ها می افتد یا از من دلگیر است؟

حال مسخره و حال بهم زنی دارم، از خواب نپریدم،تپش قلب نگرفتم به هیچ قرصی هم نیاز پیدا نکردم اما حال دلم خوب نیست



۰ نظر ۲۹ دی ۹۴ ، ۰۵:۱۰
at :)

هر چقدر که روز ها خودت را بزنی به نفهمی

و به روی خودت هم نیاوری توی دلت چه خبر است

هرچقدر هم که بخندی و بخندانی و به هیچ چیز جز اینده فکر نکنی

یک گذشته ای هست که اخر شب ها به محض اینکه لامپ را خاموش میکنی تا بخوابی خود را به رخت میکشد

و انقدر خود را به رخت میکشد که پوستت ساب برود و سرخ شود و از چشم هایت اب بیاید 

خودش را همیشه جاهایی پنهان میکند که عمرا دستت بهش برسد که مبادا با اعمال شاقه از مغزت بیرونش کنی

این «گذشته» لعنتی ول کن نمیشود تا جانت را از گوش هایت نکشد بیرون 

۰ نظر ۲۹ دی ۹۴ ، ۰۱:۳۹
at :)