داستان دختری که میان انبوه «اگر» ها گم شد
شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۳۸ ق.ظ
کاش اىن زمستان مىگذشت و بهار مىگذشت و تابستان مىگذشت و دنىا در پاىىز می اىستاد
مى اىستاد تا حال من خوب شود و حالمان خوب شود و همىنجور مى اىستاد تا حال دنىا خوب شود
مى اىستاد تا از سفر خسته شوى و برگردى
تا وسط پاىىز بهارانه باران بزند و پامچال ها گُل بدهند
سه روز در هفته به گلدان ها آب بدهم و هنوز پاىىز باشد
آخ اگر پاىىز مىماند
اگر اىن زمستان لعنتى نمى آمد
اگر آن تابستان کوفتى نبود
راستى که «اگر» این «اگر»ها، «اگر» نبودند
«اگر» بودند
چقدر زندگى بهارى مىگذشت
#ى
#بى
#نخطه
۹۴/۱۱/۱۰