گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

نوزده

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۵ ب.ظ

این روزها مدام به این فکرمیکنم که 

چقدر از لحظه ورودم به دانشگاه بلا سرم امده

و چقدر متاسف میشوم که میبینم چقدر ضعیف شده ام

میدانی؟ 

ما خیلی خیلی توی دانشگاه میخندیم

من خودم نیستم و شاید همین خودم نبودن اینقدر شیره وجودم را گرفته که باهر تلنگری از هم میپاشم

یعنی میدانی؟

بار اول که بهم ریختم هنوز خودم را جمع و جور نکرده بودم که دفعه دوم محکم ریختم و دفعه سوم و دفعه بعدیش 

میدانی؟

حالا که فکرمیکنم وقت نکردم خودم را جمع و جور کنم

وقت نکردم دست خودم را بکشم ببرم یک گوشه و دلداریش بدهم

از ان حرف های صدمن یک غازی که به همه میزنم بهش بزنم

وقت نکردم ناراحتی هایم را کنار بگذارم 

شاید برای همین صاد را بهانه کردم و تنهایی رفتم داوید 

شاید برای همین مغزم اینقدر زود فرمان عقب نشینی میدهد

شاید برای همین کل راه را باران زده تا خانه کوچکمان امدم

برای اینکه بگویم ببین بهار هم قشنگ است 

بهار هم خوب است

این عفریته گری هایش طبیعت وجودیش است 

ذاتش خراب است اما حداقل دلش نمیخواهد به این خراب بودن ادامه بدهد

شاید خواستم دلم را ارام کنم 

شاید دلم ارام شده بود که برایم مهم نبود توریست ها و بچه های دانشگاه چطور متعجب منی را که لباس هایم چسبیده به تن بود را نگاه میکردند

میدانی؟

یک وقت هایی اینقدر خوب نیستی 

اینقدر پشت سرهم میسازی و نساخته همه چیز بهم میریزد که اخر سر توهم یک لگد محکم میزنی و میکشی کنار

الان اینطورم 

بدون خوشی

بدون درد

لمس لمس 

فقط یک چیزی پسِ مغزم میسوزد

۹۶/۰۲/۰۹
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی