گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

سی وچهار

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲ ب.ظ
همان شب که با ص.ص اتوبوس اشتباه سوار شدیم 
 و هردومان له له بودیم 
یک جایی را نشانش دادم و گفتم شبیه محله های قدیمی رشت است
و گفتم باید رشت را دید
و گفتم دکتر عکس های خیلی خوبی از ان محله ها گرفته
و گفت دکتر را می شناسد و گاهی با هم سلام علیک دارند
پسرها همین طورند 
تعداد زیادیشان باهم سلام و علیک دارند بدون اینکه جز اسم و فامیل یک خط درمورد طرفشان بدانند
به هرحال، از من پرسید دکتر را از کجا میشناسم و گفتم دوست ساج است 
بعد گفتم خیلی خوب است 
گفت پسره یا عکساش؟
اسم دکتر را میدانست و نگفت حدس زدم درموردش مطمئن نیست
گفتم خودش
گفتم خیلی رفیق است برای ساج
و اینکه توی زندگی ساج است خیالم را راحت میکند
بغصم گرفت گفتم همکار محترم هم همینطور است
اصلا اینکه چندبار جلوی صاد گریه کردم از دستم در رفته و برایم مهم هم نیست دیگر
به روی خودش نیاورد
بعد از چند دقیقه 
گفت میتونم بدون هیچ پشتوانه ای سال ها گریه کنم 
صاد این را گفت و من اشک هایم را با سرانگشت گرفتم 

همه این ها را همین الان یادم امد
همین الان که توی مغزم راجع به همکار محترم دعواست 
همین الان که سم گنگ است و نمیداند من توی زندگیش دقیقا کجا هستم و چه هستم
همین الان که نمیدانم نیل را چطور ارام کنم
همین الان دقیقا این ها یادم امد
۹۶/۰۷/۲۷
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی