گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

چهل_شکلاتی

جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۶ ب.ظ
یک روز هایی یک اتفاق هایی هستند که می افتند و تو تا اخر روز خوبی
این روز ها به نظرم یک راست از سمت سرزمین محال می ایند 
و به وجود امدنشان هیچ توجیه منطقی دیگری ندارد
بگذار تا برایت بگویم:
دیروز ما _ما که میگویم من و دوستانم به علاوه ر.ه، که یکی از همکلاسی هایمان است_ برای تمرین طراحی رفتیم میدان جلفا
جایی که هیچ وقت دلخواه من نبوده و نیست
ما نشسته بودیم دقیقا کنار خیابان سرِ پیچ 
میخواهم بگویم اصلا بعید نبود یک راننده ناشی مرا زیر بگیرد و به همین راحتی تمام شوم 
ما یک پرسپکتیو دو نقطه ای ساده داشتیم و بگذار بگویم که خیلی واضح در این کارِ نخواستنی پیشرفت کرده ام و از این بابت واقعا حس خوبی دارم 
خودت را برای یک اوجِ سینمایی اماده کن
من پایین پای ندا نشسته بودم 
نیل سکوی جلویی 
صاد و ر.ه پشت سرمان به یک ماشین تکیه داده بودند
خدایا
دقیقا مثل یک تابلو همه چیز توی ذهنم است
یک پیرمرد امد 
بدون هیچ حرفی 
به هرکدام از ما یک شکلات داد 
سرم را که بالا کردم تقریبا سیلوئت میدیدمش، توی دلم گفتم کاش میشد ازش عکس بگیرم که خب نشد
و رفت
دقیقا شبیه یک نقطه عطف وسط یک داستان دراماتیک 
من دیروز خیلی خیلی خندیدم 
از ته دل 
و صاد هربار خنده ام را مسخره کرد و من باز خندیدم 
انگار ان شکلات را یک فرشته در قالب انسان به ما داد
ذوقم را به هیچ وجه نمیتوانستم پنهان کنم 
و خب راستش را بخواهی هیچ توضیحی راجع به ذوق بی حد و حصرم نسبت به یک شکلات ندارم جز اینکه مگر جند بار همچین چیزی ممکن است اتفاق بیفتد، اگر شیما بود حتما میتوانست احتمالش را حساب کند 
من همیشه توی این قضیه ضعیف بودم _مثل خیلی چیزهای دیگر_ 
و خب یک اتفاق شگفت انگیز دیگر هم افتاد
چند دقیقه بعد از اینکه این ماجرا را برای ساج تعریف کردم وقتی کنار من نشسته بود و داشت استوری هایش را چک میکرد تصویر چند اب نبات رنگی بود که یک دختری توی تهران از یک پیرمرد دست فروش هدیه گرفته بود
دختر از دوستان ساج بود توی رشت که تهران درس میخواند

باورت میشود؟
فکرکنم اتفاق دیروز یک معجزه بود 
زندگی پر است از اتفاقات ساده ای که فوق العاده بکر و دست نخورده اند و خب به قول دوست ساج بگذار هرچی از بدی هایش گفتم این بار از خوبی روزگار بگویم 

شکلات

۹۶/۰۹/۰۳
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی