گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

پنجاه و نه

شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۶، ۰۳:۰۰ ق.ظ
نباید باور داشت 
به هیچ چیز و هیچ کس و هیچ کجا

این "باور" داشتن ادم را  به ناکجاآبادِ "امید" میبرد و دست ها را به انجام کارهایی وا میدارد که اصلا عقل سلیم مبهوت بماند

انرژی که در این بین اتلاف میشود اما رنجش را هزار _بلکم صدهزار برابر_ میکند 
این مدام دویدن و نرسیدن فرسودگی مسافت طی شده را غلو میکند 

به هرحال تمام حرفم این "ارامش" از سر روزمرگی است
و من باور دارم روزمرگی جوری دستِ ذهن را میجود که هر کلمه و اتفاق از سرانگشتان مغز پخش زمین بشوند  
و این اتفاقات هستند که روز را میسازند و خاطره را

من در بی اتفاق ترین و بی خاطره ترین زمستان زندگیم زنده زنده مردگی میکنم
"و همچنان دوره میکنم شب را، روز را، هنوز را..."
۹۶/۱۲/۰۵
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی