شصت وسه
گفتم اگه دقت کنی دوره اعتراضات مدام داره کوتاه تر میشه و در نهایت به اونجایی میرسه که دیگه نمیشه کاریش کرد
شانس بیاریم زودتر بکنیم از اینجا
گفت به نظرم اگه بریم توی اعتراضات و کشته بشیم بهتره تا اینکه خودمونو به یه ساحل امن برسونیم و از مهلکه نجات بدیم
گفتم مشکل ما اون چیزی نیست که حاکمه، مردممون خوب نیستن و بهم رحم نمیکنن
من نمیخوام بخاطر ادم هایی بمیرم که تمام باورها و اعتقاداتمو زیر پاشون له کردن و به سخره گرفتن
ادمایی که تمام ارزش هارو ندید گرفتن، فقط و فقط و فقط به خودشون فکر کردن و بچه هاشونو یه مشت گرگ اماده حمله بار اوردن و جامعمون هرروز بیشتر از دیروز به جنگل شبیه کردن
گفتم دغدغه هایی که بخاطر رشته تحصیلیم برام به وجود اومده همونقدر که برام مهمه همونقدر هم مسخره اس وقتی ادم هایی هستن که سقف بالای سرشون نیست، درد نان دارن، شناسنامه ندارن و هزار و یک درد بی درمان دیگه
گفتم اعتمادی بین مردم عادی نیست، فقط سروصدای محضن، میرن که بگن ما اونجا بودیم برای پزهای حال بهم زن یا تخلیه انرژیشون
عصبانی بودم
خیلی زیاد
بیشتر از هرروز دیگه ای
و ادم وقتی عصبانی نباید حرف بزنه، حتی اگه درست باشه
میشه نرم تر گفت
میشه امید رو نکشت
من اما دیر به خودم اومدم
وقتی چشم هاشو دیدم
و نگاهشو