گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

هفتاد و نه

دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۳۹ ب.ظ
خسته کننده تر از بهار، این روزایی که منتظری تا یه نحسی نا تمام بیاد و بگذره و بره



چرا هرچی میگذره تمام نمیشه؟


پ.ن:
همین الان برحسب اتفاق صفحه یک دختر بیست و اندی ساله را دیدم_این گروه اسمی را خودش نوشته بود_ آخرین مطلبش که چندثانیه قبل منتشر کرده بود یک درد دل جگرسوز و چند خطی و وا رفته و خسته بود برای معشوقی که احتمالا کمی سر و گوشش میجنبد  _که آن ور صفحه برای من، تویی و برای او،من_ 

من که معشوقه نداشتم تا برایش بنویسم یا درمورد زیر ابی رفتن های احتمالی اش غر بزنم و ناله کنم اما خیلی روزها و خیلی شب ها شده که بغضم را کلمه کنم و کلمه هارا پشت هم بچینم توی همچین صفحه ای 
میدانی چه میگویم؟
میخواهم بگویم همه ما یک جوریم _یکجور عجیب و غریب و نامفهوم_ منتها این یکجور بودن مدل  های متفاوتی دارد
مهم این بغضِ کلمه شده است


۹۷/۰۲/۳۱
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی