هفتاد و نه
دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۳۹ ب.ظ
خسته کننده تر از بهار، این روزایی که منتظری تا یه نحسی نا تمام بیاد و بگذره و بره
چرا هرچی میگذره تمام نمیشه؟
پ.ن:
همین الان برحسب اتفاق صفحه یک دختر بیست و اندی ساله را دیدم_این گروه اسمی را خودش نوشته بود_ آخرین مطلبش که چندثانیه قبل منتشر کرده بود یک درد دل جگرسوز و چند خطی و وا رفته و خسته بود برای معشوقی که احتمالا کمی سر و گوشش میجنبد _که آن ور صفحه برای من، تویی و برای او،من_
من که معشوقه نداشتم تا برایش بنویسم یا درمورد زیر ابی رفتن های احتمالی اش غر بزنم و ناله کنم اما خیلی روزها و خیلی شب ها شده که بغضم را کلمه کنم و کلمه هارا پشت هم بچینم توی همچین صفحه ای
میدانی چه میگویم؟
میخواهم بگویم همه ما یک جوریم _یکجور عجیب و غریب و نامفهوم_ منتها این یکجور بودن مدل های متفاوتی دارد
مهم این بغضِ کلمه شده است
۹۷/۰۲/۳۱