گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

نود و یک / کانفورمیست

دوشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۲۶ ب.ظ

دیشب وقتی همه خواب بودند و من در به در دنبال راهی بودم که کمتر حوصله ام سر برود به این فکر کردم که "اگر تابستان بودم قطعا از بودنم خجالت میکشیدم" 

میدانم الان ممکن است اهی بکشی، ممکن است بگویی تو ذاتا از چه لذت میبری؟

میخواهم بگویم من از هرچیزی که در بالاترین درجه خودش باشد متنفرم

بهار در بالاترین سطح از جلوه گری و سبزینگی و این هاست _قبلا مفصلا گفته ام_ 

و تابستان در بالاترین سطح بی کارگی و گرما

به هرحال تابستان برای من با تولد ندا و مجتبی شروع شد 

با کتاب نارنجی و سبک "از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم" شروع شد

و خوشحالی از اینکه این نویسنده هنوز زنده اس

خوشحال از اینکه بالاخره کتاب خوبی خواندم که نویسنده اش هنوز زنده است، راستش را بخواهی اینکه نویسنده یک نویسنده در اثارش جاودانه میشود را تماما قبول دارم اما اصلِ بودنش یکجور دلگرمی خاص به من میدهد

موزیک های ترکی ام را دسته بندی کردم به 45تا میرسید

محور ساسانی ثبت جهانی شد و خب به نظرم یک خبر خوب است وسط این همه دود و اتش و خاک و درگیری

اگر بهار مدام مرا بخاطر "تمام" و "بی نقص" بودنش عصبی میکند تابستان بخاطر تمام فرصت هایی که از من میگیرد افسرده ام میکند 

یعنی میخواهم بگویم به سبب گرمای بیش از حد _که واقعا شکنجه است_ من نه میتوانم راه بروم نه ورزش خاصی انجام بدهم

دانشگاه هم که نمیروم برای همین سرجمع قدم هایم در روز به هزار هم نمیرسد که این شدیدا ناراحتم میکند 

البته خیلی جدی تصمیم دارم این قضیه_همه چیز تقصیر تابستان است_ را همین جا تمام کنم 

هرچی نباشد باید کمی در زندگی به معنای متعالی "انسان بودن" نزدیک شد وگرنه زندگی کردن چه فایده ای دارد؟


۹۷/۰۴/۱۱
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی