گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

نود و چهار

جمعه, ۲۲ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۵۱ ق.ظ
امروز غذا خوردن دو تا کلاغ رو دیدم
لبه اون حوض فلزی رو به روی محوطه امادگاه نشسته بودن 
یکیشون یه تیکه نون زیر پاش بود، با آبی که از توی حوض با نوکش برمیداشت خیسش میکرد و میخورد

دلم میخواست ازشون عکس بگیرم
واقعا میگم
اگه یکسال پیش بود با وسواس تمام این کارو میکردم اما خیلی وقته دلم نمیخواد چیزای لذت بخش رو فریز کنم تو گالری گوشیم یا حافظه دوربینم 
شاید دلم میخواد تمام این هارو تو "حافظه" خودم نگه دارم که البته به اون بی نقصی نیست اما به هرحال انتخاب این روزای زندگیمه
"در لحظه لذت ببر و بگذر"
بعد رفتم اون امامزاده ی خفنی که میشناسم
نزدیکه به امادگاه
نشستم و کتابمو خوندم 
یه حس سبکی داشتم، بی قید و بیخیال بودم 
احتمالا من جای هاروکی داشتم میدویدم



۹۷/۰۴/۲۲
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی