گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

نود و شش

سه شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۵۰ ب.ظ

چیزی که فهمیدم این است که باید گاهی "همه چیز" را به دست سرنوشت سپرد 

کمی رقت انگیز است اما جواب میدهد

دوباره با همکار محترم و بقیه شروع به کار کردیم 

این بار دفترمان جداست 

به اندازه قبل خوش نمیگذرد اما بعد از حرف زدن با مجتبی فهمیدم این برای هردومان بهتر است و همچنین تصمیم گرفتم پیکسلی که در یکی از سفرها برایش خریده بودم را بهش ندهم 

این را هم مجتبی گفت

گفت دلش نمیخواهد در این وضعیت از کسی مثل من چیزی بگیرد 

منطقی بود

داشتن دوست هایی با جنس مخالف خوبی های این چنینی هم دارد، باعث میشوند گاهی احمق نباشی 

صاد تقریبا به حالت اولیه برگشته 

در اولین فرصت باید با خالدار یک قرار ملاقات ترتیب بدهم

امروز سرکار نرفتم و یک بار دیگر فهمیدم هیچوقت نمیتوانم خانه داری را به عنوان شغل برای خودم به حساب بیاورم 

اگر این وضعیت در آینده بخواهد اتفاق بیفتد قطعا از دست میروم 

گروه جدیدی که امسال با هم همکاریم مجموعه ای عجیب از ادم هاست 

و یک نفر با یک اسم عجیب که خیلی زیاد حرف میزند 

مشکات هم زیاد حرف میزند 

و گاهی در ذهنم این تصویر زیادی قوت میگیرد که کوله ام را وسط حرف زدنشان بردارم و بزنم بیرون 

که البته هنوز ادم ها اینقدر هم برایم بی اهمیت نشده اند وگرنه این حجم از ازار شنیداری را تحمل نمیکردم

به هرحال زندگی یک روتین بی ثمر را مثل همیشه پیش گرفته و خیلی ارام پیش میرود

۹۷/۰۵/۰۹
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی