صد و ده
شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۲۲ ب.ظ
گفت هروقت بارون میومد
میرفتیم کف زاینده رود، راه میرفتیم و سیگار میکشیدیم
گفتم سیگار ندارم
اما میتونم برات چایی بذارم
بعد هرچی فکرکردم دیگه چی بگم که یکم اروم بشه هیچی به ذهنم نرسید
به یگانه گفتم چیکار میکنی وقتی نمیتونی کاری بکنی؟
گفت هیچکاری نمیکنم، هیچی نمیگم، فقط میشینم یه گوشه تا درست بشه
تصمیم گرفتم بهش اعتماد کنم
ولی فکرنکنم بتونم
۹۷/۰۷/۱۴