صد و هیوده
سه شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۳۹ ق.ظ
بی خبر اومد
مامان بغلش کرد سفت و محکم
صداش لرزید وقتی داشت میگفت چقدر دلم برات تنگ شده
و بعد بهش گفت بسه دیگه کمرت درد میگیره، ولت میکنم
و گفت نه درد نمیگیره
فکرکنم چند ثانیه بیشتر موند تو بغل مامان
از این ادم با شناخت بیست و چند ساله ای که دارم این حرفا بعیده
دل تنگی چه میکنه با ادم؟
چقدر یه ادمو عوض میکنه؟
قول دادم _به خودم قول دادم_ که دیگه گریه نکنم
اما اشکم در اومد از اینکه این حس ناب و خفن رو هیچوقت نمیتونم تجربه کنم
اینکه اینجوری غافل گیر بشی
و اینجوری در اغوش بگیری
۹۷/۰۸/۰۸