گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

صد و شصت و سه

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۴۱ ب.ظ

دارم پشت  سر هم به رادیو بندر تهران گوش میکنم و مدام احساسات افسار گسیخته دخترانه ام اشک میشود و بغض و من 

اصلا اجازه نمیدهم بشکند

من وقت ندارم

وقت گریه کردن، خندیدن و مریض شدن

درس ها و پروژه های اخر ترمم مانده

اگر آمده ام و مینویسم فقط بخاطر این است که بتوانم ادامه بدهم 

صداهای توی سرم آرام نمیشوند

با مامان صحبت کردیم و گریه کردیم و گیسو فقط ما را نگاه کرد

مامان گفت: من نمیخوام باور کنم، تو نمیفهمی

گفتم: من میفهمم، گفتم درک نمیکنم قبول اما میفهمم، گفتم من این درد را قبل تر کشیدم وقتی جوان تر بودم

گفتم راحت نیست، گفتم و صدایم شکست وقتی خواستم بگویم: اگه باور ادم را بگیرن چی ازش میمونه؟ 

هیچ و هیچ و این هیچ که میگویم معنی اش یک هیچ واقعی است

عصبانیم

وسط کار همه چیز را کنار گذاشتم و چسب آخر را به کاغذ نچسباندم که ثابت بماند، رفتم توی آشپزخانه و ظرف ها را داخل کابینت گذاشتم، یک سوسک مرده را از ته یکی از کابینت ها بیرون کشیدم و انداختم داخل سطل زباله

کتری را آب کردم و اجاق را روشن

قوری را پیدا کردم و بعد حس کردم میتوانم کارم را ادامه دهم، نشستم و چسب آخر را چسباندم و فکر کردم باید این چیزها را و هزار و یک چیز دیگر  را بنویسم تا ارام به من برگردد

فعلا این چیزها را داشته باش، شاید بعدا_بعدنی که معلوم نیست بیاید یا نه_ از آن هزار و یک چیز دیگر بنویسم

۹۸/۱۰/۱۳
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی