گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

طبقه بندی موضوعی

صد و شصت و پنج

پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۸، ۰۴:۴۴ ب.ظ

و امروز که زمستان ترین روز است تا به اینجا

که آسمان سفید سفید و سوز سرما سیلی میشود روی صورتم 

و درخت ها لخت لختند، انگار هیچوقت زنده نبوده اند

 

امروز عزادار ترم! به اندازه یک اتوبوس ادم بیشتر عزادارم

مغزم از صحنه گریه فاطیما و خواهران بزرگترش خالی نمیشود

زبانم قفل شده بود و هیچ حرفی نمیتوانستم بزنم

میخواستم کلی دعوا کنم که مرا ندید نگیر اما فقط همراهش اشک ریختم

و به این فکر کردم که عزاداری ما در این روز که زمستان ترین است تا به اینجا تمام شدنی نیست

این داغ ها هربار تازه میشوند و عفونت میکنند و این عفونت روح را حل میکند در خودش 

و تمام نمیشود

نه تا ما را تمام نکرده

 

 

۹۸/۱۰/۱۹
at :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی