عکس های پروژه ام کاملا ناپدید شده اند و من درعین خونسردی فقط به مامان گفتم دوباره درستش میکنم
میدانی اینجور مواقع باید ارام بود چون وقتی یک چیزی نیست
نیست
و این نبودنش با داد و بیداد و عصیان حل نمیشود
ساج رفته دنبال دوستش و تاحالا نیامده
الماس تازه امد و خوابید خیلی خسته بود
من
من همینطور هدفون به گوشم است و دارم روی پروژه ام دوباره کار میکنم
میدانی؟ خوب شد
جدی میگویم واقعا خوب شد وگرنه بعد از اینکه اسپر گفت زنگ میزند و نزد و من زدم جواب نداد و خیلی ساعت بعدش پیام داد و من همان موقع جواب دادم و باز خیلی ساعت بعدش گفت ببخش با پدرم بودم :))) فکروخیال مغزم را موریانه مانند سوراخ میکرد و من هیچ راه چاره ای برایش نداشتم
میدانی؟
یک سری نامهربانی هایی
سرسری گرفتن هایی
یک سری چیزهایی هست
که ادم را ذره ذره میکشد
بدون اینکه بفهمی
اما من فهمیده ام که قرار است ذره ذره بمیرم و از الان برای مرگ زودرسم عزا گرفتم
محض رضای خدا چه کسی را دیدی که عزای مرگ خودش را بگیرد؟